حرفــــ دار

یادداشت‌های حرفـــ دار

ای خیابان من از تو ممنونم

که برایم نشانه آوردی

تو چه خوبی که خاطرات مرا

این همه سال حفظ می‌کردی

...

ای خیابان کنار من بنشین

حرفی از سال‌های دور بگو

چای‌مان سرد می‌شود بشتاب

از جوانی و از غرور بگو

...

ای خیابان بگو بچسبانند

روی دیوارهای این وادی

مثلاً آگهی کنند کسی

برساند مرا به آزادی

...

ای خیابان من از تو ممنونم

که به من حال تازه‌ای دادی

چه صبوری که خاطرات مرا

این همه سال پس نمی‌دادی

  • حرف دار

خنکی هوا، نم‌نم باران، ...

خنکی هوای بارانی، خنکی باران، ...

نور چراغ بالکن، نوشتن، ...

کلاس درس، مسافرت، هیئت یا ....


این خشنودی از کجا در من است؟


پ.ن.

این فصل دیگری ست

       که سرمایش

       از درون

                 درک صریح زیبایی را

                                پیچیده می کند

یادش به خیر پائیز

        با آن

        توفان رنگ رنگ

                که بر پا

                                در دیده می کند!


هم بر قرار منقل ارزیز آفتاب

     خاموش نیست کوره

            چو دی سال:

                     خاموش

                               خود

                                     منم

مطلب از این قرار است:

     چیزی فسرده است و نمی‌سوزد

                       در سینه

                                  در تنم

  • حرف دار

خدای من!

در دنیایی که مرا در آن آفریده‌ای، انسان‌هایی هستند که دیگران را فریب می‌دهند و سلطه می‌کنند. و انسان‌هایی که به عکسی و صدایی و به تکرار، فریب می‌خورند و سر در پیش می‌گیرند و از کنار حقیقت می‌گذرند.

خدای من!

می‌دانم که تو در آن بالا و در بین ما، نگاهبان مایی و دست بسته و بی‌اراده و تنها به نظاره ننشسته‌ای و برای همین با تو سخن می‌گویم.

خدای من!

شیطان و سربازانش، بلندی‌ها ذهن بشریت را به گرد سیاهی و غفلت می‌آلایند. عشق را، آزادی را، حقیقت را، عبادت را و حتی یاد و نام تو را ... .

خدای من! ای مهربان بی‌انتها...

مرا و کسان مرا از بدی‌ها در امان نگه دار و روز دیدار دوباره‌مان با خود را سرشار از سلامت و شادی قرار ده ... .

  • حرف دار

ماه من! غریبگی نکن

      با کسی که از تمام آسمان

                             سهم او فقط تویی...

      با کسی که از تمام تو

           سهم او فقط همین شب است...

  • حرف دار
- عابربانک جلوی خوابگاه
«سومین بهار تعلیم و تربیت در سایه‌ی دولت تدبیر و امید به همه تهنیت باد...»
  • حرف دار

گویند تمنایی از دوست بکن سعدی

از دوست نخواهم کرد جز دوست تمنایی

  • حرف دار

وقتی خبر مرگ کسی را می‌شنوم، اغلب در عکس او خیره می‌شوم و به زندگی او فکر می‌کنم. به این که چه علایقی داشته است و چه کارهایی انجام داده و با چه کسانی زندگی کرده‌است. خودم را جای او قرار می‌دهم و قضاوت می‌کنم که آیا از زندگی‌اش و کارهایی که کرده راضی است؟ گاهی از شنیدن خبر مرگ انسانی ناشناس در فاصله‌ای بسیار دور، اشک در چشمم حلقه می‌زند. مخصوصا برای کسانی که در کار خود مداومت داشته‌اند و کاری را سال‌های سال تکرار کرده‌اند. مثلاً عمری را به طرفداری از یک تیم ورزشی به این ورزشگاه و آن ورزشگاه رفته‌اند و همه جوره از آن طرفداری کرده‌اند. یا موارد دیگری از این دست ... .

چون می‌دانم که «لاتزر وازرة وزر اخری» خیلی زود به خود بر می‌گردم و می‌پرسم چه قدر تا مرگ من باقی است؟

انتشار این پست در شب جمعه بوده است؛ برای آمرزش اموات فاتحه‌ای بخوانید ... 

  • حرف دار

برای این که بگویم تعفن غرور چقدر زیاد است، لازم نیست بگویم که چیزی متعفن‌تر از آن وجود ندارد. چرا که اگر این را بگویم، گمان خواهید کرد سخنان کسی را می‌شنوید که روزگار خود را در مجاورت کثیفی‌ها و بدی‌ها سپری کرده است، که می‌تواند با قطعیت در مورد رتبه‌ی تعفن چیزها صحبت کند؛ باری دروغ و غرور خیلی متعفن هستند.

پیامبر اکرم می‌فرمایند: «الکبر رداء الله فمن نازع الله رداءه قصمه؛ کبر ردای خداست و کسی که با خدا بر سر لباسش کشمکش کند، خدا او را نابود می‌کند.»

  • حرف دار

هر کدام از ما تا حدی با اهداف رسانه‌های بزرگ از قبیل خبرگزاری‌ها و شبکه‌های تلویزیونی آشنا هستیم؛ می‌دانیم که با فریب و نیرنگ، چهره‌ی کسانی که با آن‌ها همراه نیستند را بد جلوه می‌دهند و بدی‌ها و پلشتی‌های خود و دوستانشان را می‌پوشانند. با تبلیغات و تکرار مکرر مفاهیم و الفاظ، زمان و زندگی مردم بی‌نوا را در دست می‌گیرند و آن‌ها را به این سو و آن‌سو می‌کشانند.

با گسترده شدن شبکه‌های نسل جدید که کاربران عادی می‌توانستند محتوای آن را بسازند و تغییر دهند، امید می‌رفت که حقایق در سراسر جهان راه بیابد و مردم بدون واسطه حقیقت را لمس کنند. من و کسی از جنس من در آن سوی دنیا، بتوانیم زندگی‌مان را و راه و روش‌مان را برای یکدیگر تعریف کنیم. ولی چه حیف که ستمگران، کسانی را به مزدوری کشیدند و این ابزار را از ما گرفتند. باز باید منتظر باشیم تا این اندیشه در نسل ما نیز فراگیر شود و بدانیم که باید راهی نو جست؛

آدمی در عالم خاکی نمی‌آید به دست       عالمی دیگر بباید ساخت وز نو آدمی

  • حرف دار

این شعر از سعدی را بخوانید:

اگر دستم رسد روزی که انصاف از تـو بـسـتـانم
قضای عهد ماضی را شبی دستی برافشانم

چنانت دوست می‌دارم که گر روزی فـراق افـتـد
تو صبر از من توانی کرد و من صبر از تو نتوانم

دلم صد بار می‌گوید که چشم از فتنه بر هم نه
دگر ره دیده می‌افتد بر آن بالای فتانم

تو را در بوستان باید که پیش ســـرو بـنـشیـنی
و گر نه باغبان گوید که دیگر سرو ننشانم

رفیقانم سـفــر کـردنـد هــر یــاری بـه اقـصـایی
خلاف من که بگرفته است دامن در مغیلانم

به دریـایـی درافـتـادم کـه پـایـانـش نـمـی‌بـیـنم
کسی را پنجه افکندم که درمانش نمی‌دانم

فراقم سـخـت مـی‌آیـد و لیـکـن صـبـر مـی‌بـایـد
 که گر بگریزم از سختی رفیق سست پیمانم

مپرسم دوش چون بودی به تـاریـکـی و تـنهایی
شب هجرم چه می‌پرسی که روز وصل حیرانم

شبان آهـسـتـه مـی‌نـالـم مـگر دردم نـهان ماند
به گوش هر که در عالم رسید آواز پنهانم

دمـی بــا دوســت در خـلـوت بـه از  صــد ســال
در عشرت من آزادی نمی‌خواهم که با یوسف به زندانم

مــن آن مـرغ سخندانم که در خاکم  رود صـورت
هـنـوز آواز مـی‌آیــد بــه مــعــنــی از گـلــسـتـانـم

من بارها این شعر سعدی را خوانده‌ام (بهتر بگویم: شنیده‌ام)؛ همیشه بیت آخر آن به نظرم ضعیف می‌آمد و درنظرم از اوجی که بقیه‌ی ابیات دارند قدری فاصله داشت. گویی از سر اجبار و برای پایان دادن غزل ساخته شده است. تا این که امروز که نا خودآگاه این بیت را با خودم زمزمه می‌کردم، احساس کردم چقدر این بیت زیباست. انگار در آن واحد همه‌ی این موارد از نگاهم گذشت:
  • به لطافت تشبیه شاعر به مرغ، به اشاره‌ی ظریف لفظ سخندان به سالها علم‌اندوزی و تجربه‌های بی‌شمار دقت کردم.
  • به تعبیر «در خاک رفتن صورت» به جای رفتن از دنیا، که نمی‌دانم خودآگاه بوده و یا ناخودآگاه. اگر ناخودآگاه باشد، بی‌گمان حس شاعر نسبت به جاودانگی را در خود دارد و این را سعدی در جاهای مختلف گفته است. مثلا وقتی می‌گوید: «خوش است نام تو بردن ولی دریغ بود /  در این سخن که بخواهند برد دست به دست.» یا در جای دیگری: «هفت کشور نمی‌کنند انشا / بی مقالات سعدی انجمنی» و ... .
  • کشش و درازای مخفی در معنای لفظ «هنوز» که با کشش آوایی «آواز» و «می‌آید» بلافاصله در ذهن خواننده جاگیر می‌شود.
  • ایهام موجود در «م» انتهای بیت، که می‌تواند مضاف الیه آواز یا مضاف الیه گلستان باشد و در حالت اول گلستان همان باغ و چمن و در حالت دوم کتاب سعدی باشد. انگار سعدی می‌گوید که من نخواهم مرد و آوازم همیشه از «گلستان» شنیده می‌شود.
  • گلستان اگر در معنی اول باشد، به نوعی شعر را جمع و جور می‌کند: شاعر ابتدا ذهن خواننده را به سمت مرغی در میان شاخه‌های درختان می‌برد و قدری از آواز او را به ما می‌چشاند سپس نگاهش را به سمت خود جاودانه‌ی شاعر برمی‌گرداند و در انتهای بیت دوباره به همان گلستان و مرغ آوازه‌خوان می‌کشاند.
  • حرف دار